موضوع پروژه: تجربیات یک معلم
قالب فایل: |
Word |
تعداد صفحات: |
66 |
برای دریافت فایل با آی دی زیر در تماس باشید .
mohandes_hossein_gholami@yahoo.com
قیمت : 5500 تومان
---------------------------------------------------------------------------------------------------------
قسمتی از محتویات فایل
فهرست مطالب
عنوان ..........................................................................................................
مقدمه ..........................................................................................................
محبت زياد ..................................................................................................
دزد مدادها ..................................................................................................
دانش آموز بيقرار ................................................................................................
ورود به مدرسه دخترانه.............................................................................
لبخند معلم ...................................................................................................
عشق به معلم ..............................................................................................
كتابخانه مدرسه ..........................................................................................
دانش آموزان كندنويس ...............................................................................
دانش آموز كمرد ........................................................................................
اضطراب امتحان .........................................................................................
ديدار با اولياء ..............................................................................................
وسايل كمك آموزشي .................................................................................
رمز موفقيت ................................................................................................
ديكته شب ...................................................................................................
تكاليف خانه .................................................................................................
ورزش و تدريس ..........................................................................................
«مقدمه »
مدت شانزده سال است كه در شغل مقدس معلمي، همان كه شغل انبياء مي نامند، مشغول به تدريس هستم و در طي اين سالها تجربيات زيادي اندوخته ام و همچنين از تجربيات ديگران استفاده كند و راه پيمودشده را مجدداً پيمودن خطاست، چون استفاده از تجربيات ديگران راه رسيدن به هدف را كوتاهتري كند.
من هرگز فكر نمي كردم بتوانم مجموعه اي را بنويسم كه هم اكنون در پيش روي شماست ، ولي بايد اذعان كنم اگر لطف و عنايت خداوندي و استمداد خانم فاطمه زهرا (س) نبود،بنده موفق به نوشتن اين كتاب نمي شدم و از اين بابت سجده شكر به جاي آورم و از خداوند منان بسيار سپاس گزارم. من هرگز خود را از همكارانم بالاتر و با تجربه تر نمي دانم،بلكه همه فرهنگيان را استاد خود دانسته و شاگرد آن ها هستم، ولي به عنوان يك معلم جزء به خود اجازه دادم تا تجربيات اندك خودم را در اختيار آنها بگذارم شايد يك درصد هم كه شده راه گشاي كار آنها در امر آموزش باشد. در پايان دست همه همكاران فرهنگي را مي بوسم و به آنها خسته نباشيد مي گويم و آرزوي موفقيت آنها را در تمامي مراحل كار و زندگيتان از خداوند متعال خواستارم.
«محبت زياد»
يادم است 16 سال پيش كه وارد شغل معلمي شدن وقتي براي گرفتن ابلاغ به اداره رفتم شور و شوق عجيبي داشتم تا زيرا من از بچگي عاشق شغل معلمي بودم، براي همين خيلي خوشحال بودم. وقتي وارد مدرسه شدم، چقدر محيط مدرسه برايم زيبا و دلنشين به نظر ميآمد. حياط مدرسه ما زياد بزرگ نبود و كلاسها در حد 14 الي 15 كلاس بود. مدرسه اي پسرانه با مدير و معاون مرد كه اداره مدرسه را در اختيار داشتند. كتابخانه و مركز يادگيري كوچكي داشت با دفتر مديران و دفتر معلمان و نماز خانه اي بسيار بزرگ كه جلسات ديدار اولياء اكثراً در آنجا برگزار مي شد.
مدير مدرسه مرحوم آقاي رياضي مددي خوش سيما و خوش رفتار بود با لبخندي مليح كه انسان با ديدن او آرامش پيدا مي كرد. او با ديدن ابلاغ من گفت: شما معلم پايه دوم هستيد و كلاس شما در طبقه سوم سمت راست و دومين كلاس است و نام شما روي ديوار كنار در نوشته شده است. با تشكر از مدير قدم در پله هاي مدرسه گذاشتم. وقتي پله ها را بالا مي رفتم چه ذوق و شوقي داشتم، مثل اينكه دارم در هوا پرواز ميكنم . و از يك طرف خوشحال بودم و از طرف ديگر اضطراب عجيبي داشتم،نميدانستم آيا ميتوانم از عهدهي اين مسئوليت سنگيت برآيم يا نه؟ با خودم فكرهاي زيادي داشتم كه يك دفعه ديدم جلوي در كلاس ايستادهام. در كلاس بسته بود و از پشت در سداي همهمهي دانش آموزان به گوش ميرسيد.
يادم نيست چند دقيقه پشت در ماندم. قلبم به شدم ميزد، يا راي باز كردن در كلاس را نداشتم. سرانجام به خود مسلط شدم و در كلاس را باز كردم. دانش آموزان با ديدن من، مرا حسابي ورانداز كردند،طبق گفتهي استادانم ابتدا سلام و احوال پرسي گرمي كردم و پاي تخته خودم را معرفي نموده و سپس از بچهها خواستم آنها هم خودشان را يكي يكي معرفي كنند. بچهها با همان شيطنت كودكي خود را معرفي كردند و سپس ساكت سرجاي خود نشستند. روزها يكي بعد از ديگري ميگذشت و من كه معلمي بيتجربه بودم، فقط گفتههاي استادانم را اجرا ميكردم. ولي كمكم فهميدم كه تجربه هم مثل آموختن علم و دانش خيلي مهم است، به خاطر بيتجربگي خود به حدي به دانشآموزان محبت كردم و رو دادم كه ديگر قادر نبودم آنها را ساكت كنم. كلاس من روز به روز بي انضباطتر ميشد و چون از اول سال با اخلاق و رفتار من آشنا شده بودند، ديگر از من حساب نميبردند. خلاصه آن سال با همهي خستگي و سختي آن به پايان رسيد، ولي من فهميدم كه محبت بدون قاطعيت ناديدهاي ندارد، زيرا محبت تنها بدون قاطعيت كنترل كلاس را از دست معلم ميگيرد و حتي تدريس در كلاس را مختل ميكند و ممكن است باعث افت درسي دانشآموزان هم بشود.
«اثرات تنبيه زياد»
سال دوم تدريس باز پايه دوم را داشتم. ولي اين بار فهميده بودم كه محبت حد و اندازهاي دارد و به خاطر رعايت اين مسئله كلاسم كم و بيش ساكت بود. ولي متأسفانه دانش آموزي داشتم كه نظم كلاس را برهم ميزد. دانش آموزي كه نام او جعفري بود، دانشآموزي بلند قدتر از بقيه و خيلي تپل كه او را مسخره ميكردند. خيلي شيطنت ميكرد ولي دوست داشتني بود و من به او علاقه داشتم زيرا بچهي با محبتي بود و قيافهاي مهربان داشت، ولي در عين حال درسش بسيار ضعيف بود. او بسيار بيقرار و شلوغ بود بطوري كه مرتباً در مدرسه توسط معاونين خصوصاً يكي از آنها كه مردي بسيار خشن بود با شيلنگ كتك ميخورد. هر زنگ دير به كلاس ميآمد و تا به كلاس وارد ميشد يكي دو تا از بچهها را ميزد، چنان مشت بر شكم و كمر آنها ميزد كه دانشآموز ضعف ميكرد. وقتي او را مؤاخذه ميكردم كه چرا اين طور ميكند، بدون اينكه به من پاسخي دهد سرجايش مينشست و سپس به جاي گوش دادن به درس با ديگران حرف ميزد و شيطنت ميكرد و كلاس را بر هم ميزد. رفتار معاون با او بسيار خشن و بيرحمانه بود و اين مسئله مرا رنج ميداد و هميشه در پي فرصتي ميگشتم كه اين مسئله را با او در ميان بگذارم. تا اينكه اين فرصت دست داد.
يك روز كه در كلاس بودم شاگردم طبق معمول دير به كلاس آمد و چنان سرخ شده بود كه قابل وصف نيست وقتي جريان را جويا شدم. گفت : آقاي معاون او را تنبيه كرده است. و او مثل هميشه دق و دلي خود را سر شاگردان پياده كرد و چند تا از آنها را زد و سرجايش نشست.
زنگ تفريح زده شد وقتي به دفتر آمدم همكارم به من گفت: شنيدي شاگردت را معاون چگونه تنبيه كرده است؟ گفتم نه، گفت چطور نفهميدي؟ صداي او تا كجا ميآمد. ولي چون من طبقه سوم بودم صداي او را نشنيده بودم. از شنيدن اين حرفها بسيار ناراحت شدم ديگر طاقت نداشتم معاون در حياط بود. به دفتر معاونين رفتنم و ناراحتي خود را عنوان كردم و تأكيد كردم اگر اين آقا باز شاگرد مرا تنبيه كنيد از پذيرفتم شاگردم مغدورم، ديگر خسته شدهام تا كي بايد شاهد كتك خور اين پسر باشم. آقاي فلاني از دست اين بچه چي ميخواهد كه هميشه او را آزار ميدهد. خلاصه گفتني ها را گفتم و به كلاس رفتم. وقتي من بالا در كلاسم بودم معاون و همكارانم همهي حرفهاي من را به او گفته بودند. از فرداي آن روز ديگر معاون دانشآموزم را تنبيه نميكرد ولي هنوز به او گير ميداد. جعفري ديگر باكسي كاري نداشت و فقط درس نميخواند بقدري حواس پرت بود كه مجبور بودم روي صندلي خود بنشانم تا هم درس بخواند و هم ديگران را اذيت نكند. هر روز كه ميگذشت درس او ضعيفتر و ضعيفتر ميشد.
نمرههايش همه زير ده بود، نميدانستم چه كار كنم. از روي بيتجربگي به او چند بارگفتم: اگر درس نميخواني،چرا به مدرسه ميآيي؟ مدرسه جاي درس خواندن است نه، تا اينكه چند روز گذشت و او ديگر به مدرسه نيامد و من خيلي نگران شدم. گفتم: نكند به خاطر حرف من به مدرسه نيامده است؟ وقتي به دفتر مدرسه مراجعه كردم و علت غيبت او را پرسيدم، گفتند: بهتر، راحت شديم، كاش ديگر نبايد راز اين قبيل حرفها، ولي من طاقت نياوردم. موقع رفتن به خانه راهم را كج كردم تا سري به خانه جعفري بزنم.
وقتي در زدم، دختري كه روي وليچر نشسته بود، در را باز كرد. با ديدن او دلم لرزيد، او دختري ده تا دوازده ساله بود و از شباهت چهرهاش فهميدم كه بايد خواهر جعفري باشد. آن دختر به من گفت: با كي كار داريد ها گفتم: منزل آقاي جعفري اينجاست؟ گفت : بله، شما چه كار داريد؟ گفتم من معلم جعفري هستم ميخواستم بدانم چرا جغري به مدرسه نميآيد ؟ او گفت : قرار است سركار برود، پدرم به او گفته كه بايد كار كند چون درسش را نميخواند. او هر روز به خاطر درس نخواندن از پدرم با كابل برق كتك ميخورد.
با شنيدن اين حرفها بسيار غمگين شدم و تمام عصبانم به هم ريخت. حالا ديگر بيش تز از هميشه دلم به حال جعفري ميسوخت و نگرانش بودم. به خواهرش گفتم ! به او بگوييد حتماً فردا به مدرسه بيايد حيف است از الان كار كند، فردا منتظر او هستم. از او خداحافظي كردم و با قلبي پر لرزنده به خانه رفتم. ولي او نه فردا، بلكه فرداهاي ديگر هم نيامد و حالا كه پانزده سال از آن جريان ميگذرد، وقتي به ياد او ميافتم قلبم به درد ميآيد و از خود ميپرسم آيا حرف من او را ناراحت كرد و يا تنبيههاي معاون مدرسه و پدرش او را از درس خواندن منصرف كرد و او ديگر پا به مدرسه نگذاشت؟
بعدها چندين بار او را ديدم و چقدر با محبت و احترام با من سلام و احوالپرسي كرد و با همان قيافه بامزهاش ميخنديد. او گلهاي از من نداشت و از اين بابت خوشحال بودم.
از او پرسيدم چه كار ميكني؟ گفت: سركار ميرم. گفتم حيف نيست درس نخواندي؟ او گفت : علاقهاي به درس خواندن نداشتم و با همان خندهي هميشگي با من خداحافظي كرد. الان بعد از پانزده سال وقتي او را ميبينم معتاد شده الاف ميگردد با ديدن او بسيار متأثر ميشدم و متأسف از اينكه چرا برخوردهاي يك معاون و بيتجربگي من او را از مدرسه گريزان كرد. هميشه فكر ميكنم بايد بيشتر به او رسيدگي ميكردم ولي متأسف ديگر فايدهاي نداشت.....